صدا همون صدا بود؛ صدای شاخه ها و ریشه ها بود بهار بهار چه اسم آشنایی! صدات میاد اما خودت کجایی؟ وا بکنیم پنجره ها رو یا نه؟ تازه کنیم خاطره ها رو یا نه؟ بهار اومد لباس نو تنم کرد… تازه تر از فصلِ شکفتنم کرد! بهار اومد با یه بغل جوونه؛ عیدو آورد از تو کوچه تو خونه… حیاط ما یه غربیل، باغچه ی ما یه گلدون! خونه ما همیشه منتظر یه مهمون! بهار بهار یه مهمون قدیمی… یه آشنای ساده و صمیمی! یه آشنا که مثل قصهها بود؛ خواب و خیال همه بچهها بود آخ که چه زود قلک عیدیهامون وقتی شکست؛ باهاش شکست دلامون! بهار اومد برف ها رو نقطه چین کرد… خنده به دلمردگی زمین کرد! چقدر دلم فصل بهارو دوست داشت… وا شدن پنجره ها رو دوست داشت بهار اومد پنجره ها رو وا کرد! منو با حسی دیگه آشنا کرد… یه حرف یه حرف؛ حرف های من کتاب شد! حیف که همش سوال بی جواب شد… دروغ نگم هنوز دلم جوون بود که صبح تا شب دنبال آب و نون بود!