شب می رسد اما هنوز در کوچه ای آواز نیست راهِ مرا غم بسته و راهِ امیدی باز نیست شب می رسد خاموش و من گم کرده اى دارم هنوز جانم به لب آمد ولی با گریه بیدارم هنوز شب می رسد، غم می رسد بغضِ دمادم می رسد من از غمت جان می دهم غم جای مرهم می رسد از شب که می پرسم تو را گیسو پریشان می کند از ماه اگر می خواهمت رخساره پنهان می کند در آسمان می جویمت شاید که پیدایت کنم یک عمر می گردم مگر یک آن تماشایت کنم